من مال این دوره نیستم
دلم آرامش ناب کسی رو می خواد که دونه دونه حفره های مسجد شاه رو با عشق درست کرده، آجر رو آجر گذاشته و نگران عقب موندن از برنامه زمان بندی پروژه نبوده. آرامش آدمای دوره ای که تهران انقدر گنده نشده بوده که شرق و غربشو شهید همت بهم وصل کنه. موقعی که خوشی آدما کباب و ریحون خوردن تو شمرون بوده یا رفتن به شاه عبدالعظیم. موقعی که میدون تجریش و امامزاده صالح این شکلی نبود و اونایی که به دلشون بود برن تو امامزاده دعا کنن که آروم بگیرن آروم و بی سر صدا میرفتن تو. کسی دنبال چادر سرکردن بقیه نبود و بازارچه اش انقدر شلوغ نبوده و مردای زن دار حداقل، چشمشونو درویش می کردن یا اگه نمی کردن می دونستن که «قباحت» داره.
اون موقع که آهنگا ریتم کندتری داشت و یه پنج شش دقیقه ای طول می کشید و قر داشت. وقتی خواننده ها صداشونو مینداختن تو گلوشونو یه نت بالا رو کشداااار می خوندن. وقتی عرق خوری و مست کردن مکان و زمان داشت و خونه ها حیاط خلوت داشت و تو پشت بوم می شد خوابید و صبح با نور خورشید بیدار شد.
پی نوشت: خب من دوست داشتم قدیما به دنیا میومدم، درس خونده بودم و شوهرم مستشار دربار شاه شهید، ناصر خان قجری بود و زندگی آرومی داشتیم و شراره خاتون بودم.
یا زمان مادربزرگم به دنیا میومدم و یه خونه باغ تو شمرون داشتیم و یه خونه وسطای شهر که حیاط پشتی داشت و اونجا درخت بهار نارنج و انگور و .... داشتیم. شراب مینداختیم و توی گرامافونمون مرغ سحر و دلکش و ... گوش می دادیم و ....
خداوند بينهايت است و لامكان و بي زمان